سر از پا نـمی شناسـد بـاران
وقتـی چترتــ را می بندی !
+ " حکایت من و باران که می گریست یکیست ... از آسمان به زمین کرده اند تبعیدم "
گاهی که می شکنی سعی نکن با "دست هایت" تکه های وجودت را به هم بچسبانی... دوباره زخم خواهی خورد ...
زیرا انسان همیشه از " منـ َ ش " زخم می خورد ...
کافیست فقط صدایش کنی ... با همین شکستگی ها ... گاهی شکسته تر میخواهدت!
+ وقتی چیزی می خواهی و به آن نمی رسی .. شاید هنوز ظرف وجودت، جایی برایش نداشته باشد ..
یا ظرف وجودت را خالی کن ... یا گنجایشش را بیشتر!
++ برای بـارانـم ... و گاهی به "خـودم"!
+++ الهی که "بانو " دستت را بگیرد ...
هر کلمه یک قطره اشک ... هر سکوت یک دریا بغض !
تا ابد هم انگار اگر حرف از ما بزنیم منـ ی وجود دارد که حرف حساب حالیش نشود .... منـ ی که خانه خراب می کند ما را !
+ صورتحساب زندگیم گاهی چقدر پر از اعداد بزرگیست که قدرت پرداختش را ندارم!
چه کسی جز تو آن زمان که محتاج رحمتیم از ما دریغ نمی کند ؟
میِـدانی حرفـ هایـتـ را می خواند ...
اما نمی دانی درد هایتـ را هم از لابه لای حرفـ هایت می خوانـد یـا نـه!