سفارش تبلیغ
صبا ویژن

توی خانه بنشینی و لباس ها را اتو بزنی و ظرف ها را جا به جا کنی و به گلدان ِ‌رو به روی پنجره آب بدهی و زن باشی!

کنار خیابان بایستی و چادرت را محکم بگیری و جواب خانمی که دنبال حرم میگردد را بدهی و سوار اتوبوس شوی و چشم روی هم بگذاری و زن باشی!

پشت میز بنشینی و دست هایت هی کلمه ها را بنویسند و پاک کنند و صدای موسیقی که دوست داری، توی خانه پخش شود و زن باشی!

آشپزخانه را که مرتب می کنی فکر کنی گلاب پاشی که دوست داری را اینبار کجای خانه بگذاری و زن باشی!

اما یک روز بایستی کنار آینه ، زل بزنی تو چشم هایی که انگار از آن تو نیست و .. شاید مادر باشی!

 


+ تاریخ یکشنبه 93/6/23ساعت 2:21 عصر نویسنده | انار

 

 

 

+ هدیه ی دوست عزیز شمس!


+ تاریخ چهارشنبه 93/6/19ساعت 9:35 عصر نویسنده | انار

دلتنگ  دوستی می شوم که هیچ گاه نداشتم. خاطره هایی را مرور می کنم که با دست های من ساخته نشده اند. با این باور که آن دوست یک روز بیاید و آن طرف میز بنشیند و بگوید چای نخوریم بهتر است بیا کمی گپ بزنیم. من حرف های درهم و برهمم را بریزم روی میز و بدون دغدغه بنشیند و مثل یک پازل آن ها را بچیند کنار هم. 

دلتنگ دشتی می شوم که هیچگاه در آن نبودم. و شاخه های گندمی که هیچگاه بینشان گم نشدم. به این امید که روزی که از آنجا رد شدم بگویم من اینجا تکه ای از وجودم را جا گذاشته ام. بروم سراغ آن تکه ای که جا گذاشتم و باد بپیچد توی چادرم و مست شوم و قید پیدا کردنش را بزنم.

دلتنگ آن تابلوی نقاشی می شوم که هیچگاه نکشیده ام. با آن رنگ های تند و روشنش. و آن خانه ای که هیچگاه ندیده ام بین زمین و آسمانی که هیچگاه نبودم با حوض فیروزه ای که هیچگاه نداشته ام ....

دلتنگ می شوم. بدون بهانه ای که باشد. بدون دردی که دیده شود. فقط دلتنگ می شوم!


+ تاریخ جمعه 93/6/14ساعت 4:52 عصر نویسنده | انار


   
   

AvaCode.19